انگار قرار نيست بعضي چيزا هيچ وقت كهنه و دور انداختني شَن
مثل ِ بعضي صداها ، بعضي صحنه ها
هميشه جلوي چشمُ توي گوش آدم مي مونن ، و تو مجبوري مدام نگاهشون كني و بهشون گوش بدي .
مثل ِ صداي ضربان تند قلبت وقتيكه توي نيمكت سه نفره ، دو رديف مونده به آخر كلاس ، نفر وسط نشستي ُ پست سر نفر جلوييت ، خودتو قاييم كردي و همهش زير لب دعا مي كني نفر بعدي كه اسمشو صدا مي زنن واسه درس جواب دادن ، تو نباشي .
مثل ِ صداي پاي يه نفر كه توي يه سالن ساكت و خلوت به سمت تو مي ياد و قبل از اينكه به تو برسه و حرفي بزنه ، تو از صداي پاهاش بدترين خبر عمرت رو مي شنوي و بعدش همه ي دنيا پيش چشمات سياه مي شه
مثل ِ صداي برخورد دستي با صورتت طوري كه زمين زير پاهات مي لرزه ، مثل ِ صداي فريادي كه مي خواد بگه " من از تو سيلي نخوردمُ اين لباست بود كه منو زد !" و تو اين فرياد رو قورت مي دي و براي هميشه تو وجودت حبسش مي كني
مثل ِ صداي شكستن بعض كه يه دنيا حرف واسه گفتن داره و تو گوشي رو روش قطع مي كني قبل از اينكه اون حتي گريه هاش تموم بشه ...!؛
حالا مدت ها از زماني كه اين صداها رو شنيدي گذشته ، اما انگار هيچ وقت قرار نيست كهنه و دور انداختني شن
تو چي؟ تو ام از اين "مثل ِ" ها داري؟