
در گذر از جاده ی عمر بار دیگر به بهار بر میخورم ، این رعنای سبز پوش ....
مـــیگــوید : چـنـد بـهــار از تــو گـذشــته ؟
مــیگـــویم : صــــد پــــایــیــز را دیــــــدهام
مـــیگــوید : تو در من روییده ای ! مولود ِ منی
مــیگـــویم : امــا بـــزرگ شـــده ی پــــایـیـزم
مـــیگــوید : تو مگر از سـُلالهی فـروردین من نیستی؟!
مــیگـــویم : مــِـهـر پــایـیـز در دلـم نــشسته
مـــیگـوید : تماشایی منم ! به دیدنم بنشین که مست میشوی
مــیگـــویم : امـا از پـایــیـز باید در هشـیاری گذشت
مــیگوید : من صدای زندگیام ، زمزمهی من گوش طبیعت را سِحر میکند
مــیگـــویم : گــوشهـایم به خــش خش ِ پـایــیز اسیر شـده !
میگوید : خاک در عقد من است ُرویش در دستِ من ، بیا ُگل مغرورم باش . آنچنان که با دیــدنت ، طبیعـت از یـاد بَـرَد ســرمـای زمستان را .
مــیگـــویم : من آخرین برگ از دفتر ِ پاییزم ، با شاخهای عهد بستهام تا کـه به خــواب نــرفته ، تــرکــش نــکنم
مـــیگــوید : بـلندتـــریــن روزهـا فـرزندانِ مناند ، خورشید برای تو !
مــیگـــویم : دل بستهام به ستارهای ، که نورش عبورم میدهد از کـوچههای پــُر پیچ و خــم تنهــایــی ، در ایـن شــبها که همه یلداییاند
مـــیگــوید : در آغـوشم بیا تـا کـه از نســیم ِنـفـس هـایم رویـین تن شوی
مــیگـــویم : تنم زخمیی حادثه ایستُ سوز ِ پاییز به سوز ِاین زخم ، مرهم شده
مـــیگوید : من موسم وصالم ؛ در من قدم جانانه بگذار تا که بیقراریهای گاه و بیگاهات آرام گیرد. ؛
مــیگـــویم : بیقراری ام از سر ِ انتظار است ُپاییز فصلِ کوچ ، شاید که پَر گیرد این بیقراری ...شاید که بازگردد آن پرندهی آرام ، که سالهاست از من کوچیده .
( بهار از این همه نامهربانی من خسته میشود )
مــیگوید : فرزند ! انگار دلت از سبزی و طراوت من بهره ای نبرده .
و من مــیگـــویم : به آفتاب مــهـرآبــــانی دلــگرمم .
بهــار سکوت میکند و به راه خود ادامه میدهد
من نیز به راه میاُفتم تا شاید سال دیگر در همین حوالی بازهم او را ببینم.
زیر لب مــیگـــویم : " بهار ! دوست دارمت ، امـا دل به پــاییزم دادهام . "
پینوشت : این پست بهبهانهی سیام فروردین ماه نوشته شده ، اما حال و هوای اون با نوشتههایی که در وبلاگها به " پست تولد " مشهوران، تفاوت داره و برای همین چند روز جلوتر پست شده . ضمن احترام ِبیقید و شرط بهنظر مخاطب ، این خواهش رو دارم که اگر دوستی محبت میکنه و کامنتی مینویسه ، این نکته رو لحاظ کنه و کامنتای پشتسر هم و تبریک و.... در صورت امکان ،ننویسه .
نوشته شده در بیستام فروردینماه هشتاد و هشت
مـــیگــوید : چـنـد بـهــار از تــو گـذشــته ؟
مــیگـــویم : صــــد پــــایــیــز را دیــــــدهام
مـــیگــوید : تو در من روییده ای ! مولود ِ منی
مــیگـــویم : امــا بـــزرگ شـــده ی پــــایـیـزم
مـــیگــوید : تو مگر از سـُلالهی فـروردین من نیستی؟!
مــیگـــویم : مــِـهـر پــایـیـز در دلـم نــشسته
مـــیگـوید : تماشایی منم ! به دیدنم بنشین که مست میشوی
مــیگـــویم : امـا از پـایــیـز باید در هشـیاری گذشت
مــیگوید : من صدای زندگیام ، زمزمهی من گوش طبیعت را سِحر میکند
مــیگـــویم : گــوشهـایم به خــش خش ِ پـایــیز اسیر شـده !
میگوید : خاک در عقد من است ُرویش در دستِ من ، بیا ُگل مغرورم باش . آنچنان که با دیــدنت ، طبیعـت از یـاد بَـرَد ســرمـای زمستان را .
مــیگـــویم : من آخرین برگ از دفتر ِ پاییزم ، با شاخهای عهد بستهام تا کـه به خــواب نــرفته ، تــرکــش نــکنم
مـــیگــوید : بـلندتـــریــن روزهـا فـرزندانِ مناند ، خورشید برای تو !
مــیگـــویم : دل بستهام به ستارهای ، که نورش عبورم میدهد از کـوچههای پــُر پیچ و خــم تنهــایــی ، در ایـن شــبها که همه یلداییاند
مـــیگــوید : در آغـوشم بیا تـا کـه از نســیم ِنـفـس هـایم رویـین تن شوی
مــیگـــویم : تنم زخمیی حادثه ایستُ سوز ِ پاییز به سوز ِاین زخم ، مرهم شده
مـــیگوید : من موسم وصالم ؛ در من قدم جانانه بگذار تا که بیقراریهای گاه و بیگاهات آرام گیرد. ؛
مــیگـــویم : بیقراری ام از سر ِ انتظار است ُپاییز فصلِ کوچ ، شاید که پَر گیرد این بیقراری ...شاید که بازگردد آن پرندهی آرام ، که سالهاست از من کوچیده .
( بهار از این همه نامهربانی من خسته میشود )
مــیگوید : فرزند ! انگار دلت از سبزی و طراوت من بهره ای نبرده .
و من مــیگـــویم : به آفتاب مــهـرآبــــانی دلــگرمم .
بهــار سکوت میکند و به راه خود ادامه میدهد
من نیز به راه میاُفتم تا شاید سال دیگر در همین حوالی بازهم او را ببینم.
زیر لب مــیگـــویم : " بهار ! دوست دارمت ، امـا دل به پــاییزم دادهام . "
پینوشت : این پست بهبهانهی سیام فروردین ماه نوشته شده ، اما حال و هوای اون با نوشتههایی که در وبلاگها به " پست تولد " مشهوران، تفاوت داره و برای همین چند روز جلوتر پست شده . ضمن احترام ِبیقید و شرط بهنظر مخاطب ، این خواهش رو دارم که اگر دوستی محبت میکنه و کامنتی مینویسه ، این نکته رو لحاظ کنه و کامنتای پشتسر هم و تبریک و.... در صورت امکان ،ننویسه .
نوشته شده در بیستام فروردینماه هشتاد و هشت