دنبال کننده ها

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

آوای بــــــرگـــــــــ















نه ساقه و نه ریشه ، برگم ...



نه سبز و نه شکوفه ، زردم ...

نه در تابستان و نه بهار ؛ پاييزم ...



نه بر شاخه و نه در غلاف ، بَربادم ...


برگم ، زردم ، پاييزم و برباد !


سرنوشتم اينگونه بود ، از يکي بود يکي نبود ِ کبود !


تا دروغ هاي راست و راست هاي دروغ .


اين منم ، اما تو ؛ با تمام توان و دانشي که داري هربار در فصل آفرينش ، من را همانگونه که بودم ، آفريدي ، بي هيچ کم و کاستي از آنچه بودم ، هربار برگ ، هربار زرد ، هربار پاييزي و هربار برباد ، گويي انگار هميشه صداي رضايت ِ پاي رهگذر ِ پاييز را شنيده اي و فرياد ِ خش خش ِ مرا نه ! رفتن ِ آن را ديدي اي و ماندنم را نه ! .... شکوه و شکايتي نيست ! گِله و گلايه اي هم ، بگذار اينبار هم باد ِ سرنوشت ، بي رحم بر تن تکيده ام بتازد و مرا به اين سو و آن سو برد ! شايد ، شايد ! اينبار مرا در لا به لاي برگهاي دفتري پُر خاطره ، جا بگذارد تا آرام گيرم.



به مناسبت شروع فصل پُر مهر



هرچند كه اين روزه ها هيچ رنگی به خوشآيندي  سبز بودن نيست


محسن يكم مهرماه هشتاد و هشت